خاموش



بسم ‌الله‌ النور 

 

خواندن داستان، همیشه یکی از کارهای مورد علاقه‌ی من بوده‌. از وقتی که هنوز مدرسه نمی‌رفتم. آن زمان، همه‌ی داستان‌ها در چشم من شبیه به هم بودند. بچه‌ای نحیف و تنها در کلبه‌ای زیبا در آرامش زندگی می‌کند که یک اتفاق عجیب روال زندگی‌اش را به هم می‌زند، او را وادار به حرکت می‌کند. می‌زند به دل جنگل تاریک. چالش پشت چالش، اتفاق پشت اتفاق، و او همان بچه‌ی نحیف و تنهای آغاز ماجرا، در پایان قهرمان داستان می‌شود و همه به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی می‌کنند.
 


آن سال‌ها که همه‌ی قصه‌ها از چشم من یک شکل بود، متوجه نبودم که این تنها یک قصه نیست. این خود زندگی است. با همه‌ی کلیشه‌هایش. با همه‌ی تکرارهایش. برای عادی نبودن، معمولی نبودن، برای تبدیل شدن یا تبدیل کردن یک داستان خسته کننده به یک داستان که ارزش خواندن داشته باشد، باید به دل جنگل رفت، غم‌ها، حادثه‌ها، مصیبت‌ها نمی‌آیند که ما را از داستان بیرون بکشند، می‌خواهند ما را ببرند به دل جنگل، که شاید آن طرف، آن طرف جنگل، در روشنایی روز قرار باشد یک قهرمان متولد شود.

 


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

kavirypc استحاله ی ذهنی دانلود برتر برای تقویت مهارت درک مطلب (reading) چه کار کنیم؟ tootalbarca سوزستان neginkavires اینجا همه چی هست Neverness زندگی عاقلانه - روانشناسی